ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
این پادکست رو با اجرای هنرمندانه خانم سهیلا علی حقی پیشکش حضور مخاطبین عزیز شنوتو می کنیم:
« برای شنیدن آن روی عکس زیر کلیک کنید »
متن پادکست:
کودکی به مامانش گفت ، من واسه تولدم دوچرخه می خوام . بابی پسر خیلی شری
بود . همیشه اذیت می کرد . مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو واسه
تولدت برات بگیرم ؟ بابی گفت ، آره . مامانش بهش گفت ، برو تو اتاق خودت و
یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت
یه دوچرخه بده .
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست . من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی .
دوستدار تو بابی
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد . برای همین نامه رو پاره کرد .
نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم . لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده .
بابی
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پاره اش کرد .
نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابی هست . درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم .
بابی
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده . واسه همین
پاره اش کرد . تو فکر فرو رفت . رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا .
مامانش دید که کلکش کار ساز بوده ، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه
باش . بابی رفت کلیسا . کمی نشست وقتی دید هیچ کسی اون جا نیست ، پرید و
مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد . بعدش مستقیم
رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.
نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پیش منه . اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده !!!
بابی
پایدار باشید